نویسنده: ماساهارو آنه‏ساكی
مترجم : ع. پاشایی

 

مقدمه - مردم و مراحل تمدن ژاپن
نگاهی كلی به مردم ژاپن

همان‏گونه كه سرنوشت هر انسانی برای او معماست، سرنوشت‏یك ملت نیز همین گونه است. روزگاری كه نیاكان ژاپنی‏ها در گذشته‌‏ای به یادنیامدنی در طول ساحل اقیانوس آرام در سرزمین «رو به خورشید» (1) می‏‌زیستند و از داده‌های بی‏دریغ طبیعت ‏بهره می‌‏بردند، نه چندان خیالی از جنگ و جدال‏های فرزندانشان، كه می‌بایست در طی حیات ملی‏شان از میان آن بگذرند، در سر داشتند و نه پنداری از نتایجی كه حاصل می‌شد. بار دیگر، در قرن‏های هفتم و هشتم، موقعی كه بشیران بودایی تمدن قاره آسیا را به این جزایر آوردند، چگونه می‏توانستند پیشگویی كنند كه دینشان، كه كمابیش در خانه اصلی‏اش از هم پاشیده بود، در آینده در امپراتوری جزیره‏ای حفظ می‏شود و به شكل یك نیروی حیاتی ژاپن نو باقی می‏ماند؟ اقیانوس آرام، كه روزگاری سنگ راه مهاجرت و ماجراجویی بود، اكنون دیگر شاهراه بزرگی بود كه این ملت را به جهان پهناور متصل می‏كرد. دریای ژاپن و دریای زرد، كه روزگاری مانع راه مهاجمان از سوی قاره بودند و به این مجمع‏الجزایر ایمنی می‏بخشیدند، امروزه راه ارتباطی این ملت‏با همسایگان آن سوی آب‏ها هستند.چگونه باید به فراز و فرودها و دستاوردهای ملت‏به چشم كار سرنوشت نابینا یا كار الوهیت هوشمند نگاه كرد؟
بگذریم. ژاپنی‏ها همیشه مردمی توانمند بودند و می‏دانستند چگونه بیشترین بهره را از نیروهای بومی و یارمندی‏های بیگانه ببرند. سیمای متمایزشان تلاش همسازشان بود. بدین معنا كه در گذشته‏های دور ایلات و عشایر بی‏شماری عملا زیر فرمانروایی یك خاندان نیرومند متحد شده بودند و به این صورت شالوده‏ای برای پیشرفت منظم پدید آمده بود. اما پیشرفت تمدن عمدتا با دین جهانی بودا، همراه با هنرها و ادبیات آن، و از طریق اخلاق‏مداری (2) شهری اخلاق كنفوسیوسی، همراه با روش‏های آموزشی و نهادهای قانونی آن امكان‏پذیر شد، و این‏ها همه از قاره آسیا آمده‏بودند. شاید بخت هم در آمدن این تاثیرات الهام‏بخش و تمدن‏ساز از بیرون بسیار یارشان بوده است، اما به همین نسبت، و شاید هم بیش از آن، مهم نقش خود مردم بود كه این واردات را با جانی گشاده پذیرفتند، آن‏ها را به هم آمیختند و بیختند و سپس مهر نبوغ خود را بر آن نشاندند. این ملت نه به شكل تسلیم چشم‏بسته به بخت‏یا سرنوشت، بلكه با اشتیاقی الهام‏بخش و با بینشی هوشمندانه از فراز و فرودهای تاریخش گذشت. بلندپروازی و آرمان‏خواهی رهبران ملی و نقش‏پذیری مردم بود كه گزارش دراز دامن تلاش و دستاوردهای ملی را ممكن كرد.
مردمی كه اكنون به ژاپنی معروفند، از همان سپیده‏دم تاریخشان، ساكن آن گروه از جزایری شده بودند كه در دامنه شرقی آسیا قرار دارند. وقتی كه اولین بار در صحنه تاریخ نمودار شدند كمابیش به شكل مردمی در یك گروه همگن نبودند. بومیان، یعنی آینوهای پشمالو و با چشمان گودرفته، گویا روزگاری تقریبا در سراسر این مجمع‏الجزایر پراكنده بودند، اما مهاجران و مهاجمان مدام آن‏ها را به شرق و شمال پس می‏راندند. خاستگاه این مهاجمان هنوز تاریك است: احتمالا از یك نژاد نبودند. اول یك گروه نیرومندشان در جزیره تسوكوشی (3) (كیوشوی كنونی) و در طول سواحل شمالی جزیره اصلی تخته‏قاپو شدند. مقدر بود كه این گروه، فرمانروایان كل این سرزمین و نژاد اصیل این مردم شوند. آن‏ها از بومیان بالا بلندتر بودند. بومیان میانه‏بالا بودند و درازچهره، سیه‏چشم و سیه‏مو، و غالبا هم بینی‏عقابی. به جز این‏ها مهاجمانی هم، كه احتمالا مالایایی بودند، از جنوب از طریق جریان سیاه (4) یا در راستای زنجیره جزایر كوچك از راه رسیدند. این مردم تخت‏چهره چابك‏منش، خود را در میان اشغالگران قدیمی‏تر این مجمع‏الجزایر جازدند و سرانجام هم توانستند در نقاط گوناگون طول سواحل جنوبی مستقر شوند.
این دوره انقیاد بومیان و جنگ و جدال‏های جنوب، مهاجمان و مهاجران دیگری را به سراسر این جزایر كشاند كه عوامل آن، فشار مهاجرت در آسیای شمالی و دیگرگونی‏های در سلسله‏های چینی و كره‏ای بود. مهاجران، چینی‏ها و كره‏ای‏های صلح‏جویی بودند كه در كار تمدن‏سازی نژاد اصلی ابزارهای مفیدی شدند. مهاجمانی كه بعدها آمدند بربرهایی از جنگل‏ها و سواحل سیبری بودند كه به جزایر دریای شمال و سواحل شمالی حمله می‏كردند، اما رانده یا سرانجام جذب می‏شدند.
مردم ژاپن، به رغم این عناصر چندگونه و تزریق مدام خون نو، توانستند به نسبت در همان آغاز تاریخشان به وحدت ملی برسند، و یك حقیقت‏شایان ذكر این است كه كم پیش آمده كه در میان آن‏ها حس تقسیم نژادی تا تخاصم نژادی پدید آمده باشد (5) و این تا حدی برخاسته از سیمای جغرافیایی این كشور است، كه دریاهای ناآرام پیرامونش را گرفته، و شكل دراز و باریكش را زنجیره كوه‏ها به دره‏ها و دشت‏های بی‏شمار تقسیم كرده است.
نوآمدگان برای این‏كه بتوانند در گروه‏های بزرگ به آن‏جا برسند می‏بایست دریانوردی كنند كه این كار بسیار سختی بود; گروه اندكی كه هر بار می‏آمدند به‏سادگی جذب می‏شدند; و فرمانروایان جزیره اصلی توانستند قبایل گردنكش را در طول جزیره دورتر و دورتر برانند، و از این‏رو به‏تدریج توانستند قلمروی متحد بسازند.
اما تا این‏جا در دست‏یابی به وحدت ملی عامل مهم‏تری نقش داشت كه همان منش و توانش نژاد اصلی بود. آنان نیرومند و دلیر و متحد بودند، با این باور كه از نسل خدایان آسمانی‏اند، كه برترینشان هم بانوخدای خورشید بود، كه او را حافظ نیاكان خاندان شاهی و ملت می‏دانستند. جهت مهاجرت مردم گویا همیشه رو به شرق بوده است، و می‏گویند از این كه به هنگام نبرد رو به خورشید باشند پرهیز می‏كردند. نژاد پیروز، در پیشروی‏شان، كیش خدایان خود را در میان مغلوبان بر تخت نشاندند و اینان را هم در آیین نیایششان پذیرفتند. شوق و شور و توانایی، روح دلیر و خوی متغیر، دلیری در جنگاوری و شوق دینی، این‏ها صفاتی است كه می‏توان در سراسر تاریخشان به چشم دید و كمابیش به شكل میراث این مردم باقی مانده است.
همدلی مردم را در احساسشان به طبیعت و در عشقشان به نظم در زندگی مشترك اجتماعی (یاكومونی) (6) می‏توان دید. بستگی تنگاتنگشان با طبیعت در زندگی و شعرشان نمودار می‏شود. این شاید تا حدی، هم ناشی از تاثیر بوم و اقلیم باشد و هم ناشی از زود رسیدنشان به تمدن كشاورزی اسكان‏یافته. این سرزمین كه از راه سلسله كوه‏های قابل عبور به همه جای آن می‏توان رفت، سرشار از رودها و دریاچه‏هاست، مطلوب خانه و كاشانه و توسعه زندگی مشترك اجتماعی بود. اقلیمش معتدل، چشم‏اندازهایش گوناگون، گیایش (فلور) پربار و محصولات دریایی‏اش غنی بود و فقدان چشم‏گیر جانوران درنده، به توسعه كامل گرایش صلح‏دوستی و به توانایی برقراری نظم و رسیدن به همبستگی یاری می‏كرد.
در كهن‏ترین دوره تاریخ ژاپن، صحنه اصلی رخداد، ساحل اقیانوس آرام بود، كه همیشه بهار است. گرچه این سوی كشور دستخوش توفان‏های گوناگون است و دریا گاهی خشن است، زندگی مردم بیشتر در هوای آزاد می‏گذرد و كشتزارها در سراسر سال از علف‏ها و گل‏ها می‏درخشند. هر كس كه به كشت‏كارانی نگاه می‏كند كه در میان شكوفه‏های زرد شلغم روغنی كار می‏كنند، یا ترانه‏های ماهیگیرانی را می‏شنود كه بر آب آرام دریا پارو می‏كشند - آبی كه ارغوان زرین غروب آفتاب را باز می‏تابد - یك احساس آرامش ساده و شاد در او پیدا می‏شود. امروزه هم همین چشم‏اندازها را داریم، كه بی‏گمان چندان فرقی با روزگاران كهن ندارند. از چشم‏اندازهای تماشایی آب‏های نیلگون خلیج‏ها و شاخابه‏های بسیار، شیب‏های آرام كوه‏ها، انحناهای زیبای آتشفشان‏ها و سنگ‏پوزهای تند پوشیده از درختان رؤیایی، نمی‏شود كه در یك دل حساس، عشق ظریف به طبیعت‏بیدار نشود. این نعمت‏های طبیعی همیشه به شكل تاثیری مهربانانه بر حیات احساسی این ملت‏باقی می‏ماند.
پاسخ همدلانه دل، حركت پذیرنده اندیشه و انعطاف جان پرورده تاثیر محیط طبیعی بود و با تماس مكرر با تمدن‏های دیگر شتاب می‏گرفت. آن‏گاه مسیر و سرنوشت تمدن ژاپنی‏ها با منش نهادین مردم، كه به تاثیرات بیرونی آمیخته بود، تعیین می‏شد. مردم می‏توانستند نورسیدگان را جذب كنند و جریان‏های گوناگون تمدن و دین را هم، كه یكی پس از دیگری از قاره آسیا می‏رسیدند، با هم سازگار كنند. این مردم كه نه تنها از این واردات و تاثیرات برنمی‏آشفتند، بلكه همیشه آن‏ها را به سود خود می‏گرداندند، در راه پیشرفت تلاش‏های پرتوش و توان می‏كردند. گاهی جان‏هایشان مبهوت اثر مداوم نفوذهای نو بود، اما زود تعادلشان را به دست می‏آوردند; ژاپنی‏ها ثابت كردند كه می‏توانند مشكلات تازه را حل كنند و تمدن بیگانه را با نبوغ و نیازهای پیرامونشان سازگار كنند.
به این طریق امپراتوری جزیره‏ای مخزنی شد برای هنرها، دین‏ها و ادبیات گوناگون قاره آسیا، و بسا چیزها در خود حفظ كرده است كه دیگر در خانه‏هایشان در قاره از دست رفته‏اند. در تاریخ ژاپن بخش بزرگی از این دلبستگی در تنوع این واردات و در وجوه واكنش مردم به آن‏ها نهفته است. كل تاریخ ژاپن گزارشی است از این كنش‏ها و واكنش‏ها، كه گوناگونی‏های فرهنگ را پدید آوردند، و پر است از جنگ و جدال‏ها و سازش‏ها، كشاكش‏ها و تركیب‏ها. امروزه امكانش خیلی كم است كه بتوان به‏دقت‏باز شناخت كه چه چیزی اصیل است و چه چیزی بیگانه. با این همه، به نظر می‏رسد كه منش بنیادی این مردم نسبتا دست‏نخورده مانده، یعنی بسیار حساس اما خیلی كم نافذ است، كنش‏گر و به‏ندرت متفكر است. از طرف دیگر، هرچند گاهی نفوذهای قدرتمند بیگانه راه یك توسعه كاملا آزاد و مستقل ایمان و اندیشه‏های مردم را می‏بستند، اما همین‏ها خود همیشه سبب می‏شدند كه صفات بومی نیرو و والایی بگیرد. حتی امروزه هم بر همین روال است، یعنی حالا كه ژاپن دیگر یك ملت گوشه‏گرفته خاور دور نیست‏بلكه یك قدرت جهانی است كه از راه‏های گوناگون نقش‏های سیاسی و فرهنگی خود را ایفا می‏كند، باز میراث تمدن باستانی او در تمام مراحلش روبه‏روی تاثیر نیروهای عظیم تمدن جدید می‏ایستد.

دین‏های ژاپن

اگر بخواهیم كلی بگوییم، شینتو كه دین بومی مردم و حاصل زندگی و خوی آنان بود، بستگی تنگاتنگی با سنت‏های ملی و نهادهای اجتماعی داشت. شینتو در اصل یك دین سازمان‏نیافته بود، كه دشوار بشود گفت دارای یك نظام اعتقادی است; اما كیش آن در اندیشه‏ها و احساس‏های این ملت‏خوب تجسم یافته است و نفوذ آن در سراسر فراز و فرودهای تاریخ ملت پایدار مانده است. وحدت ملی و همبستگی اجتماعی همیشه با احترام به خاندان فرمانروا حفظ می‏شد و باور به خاستگاه آسمانی اورنگ پادشاهی از پرستش بانوخدای خورشید جدایی‏ناپذیر بود. با آن كه فكر شان آسمانی اورنگ پادشاهی در تاریخ توسعه یافته و با كیش وابسته خدایان نیاكانی و پهلوانان ملی همراه بوده، اما همیشه در نهادهای سیاسی و اجتماعی یك نقش اصلی ایفا كرده است. نقش فكر ماندگاری خانواده و اهمیت زندگی مشترك اجتماعی كمتر از چیزهای دیگر نبود; هنرهای دلاوری و وفاداری، همچنین رعایت وفادارانه سنت‏های خانوادگی، همیشه عوامل اصلی دین بومی بودند. [چند و چون] سرنوشت این دین نیاكانی در یك رژیم صنعتی مثل امروز مسئله خطیری است، بااین‏همه باید به طور كامل به نقشی كه هنوز شینتو در اندیشه‏ها و حیات این ملت دارد اشاره كرد.
آیین كنفوسیوس، كه نظام اخلاقی چینیان شمالی بود، به ژاپن رسید و انگیزه‏ای برای توسعه بیشتر حیات ملی شد. آموزه‏اش مصالح و موادی برای نهادهای اجتماعی، سازمان سیاسی و نظام‏دهی احكام اخلاقی فراهم آورد. شینتو آغازین مفهوم روشنی از وفاداری یا حرمت‏به والدین نداشت، و این‏ها فضایلی است كه نقش بسیار مهمی در حیات اخلاقی این مردم داشت. خود همین نام این فضایل را آیین كنفوسیوس آورد، كه به آموزه اخلاق‏مداری، نظام‏مندی می‏بخشد و روش‏های آموزش آن را به دست می‏دهد. این‏جا متافیزیك چینی و اعمال دینی هم نقشی داشتند، اما به روش‏های غیب‏گویی بدل شدند. اخلاق كنفوسیوسی، كه به زمینه‏ای متافیزیكی آراسته بود، و بعدها به ژاپن رسید، شكل اندیشه‏هایی چینی را داشت كه تفكر هندو در آن دست‏برده بود. نفوذ اندیشه كنفوسیوسی در ژاپن، همیشه در حوزه نهادهای حقوقی و آموزشی، مشخص‏تر از قلمرو احساس دینی بود; نهادهای شهری و آموزه اخلاقی، یارمندی‏های چینیان به ژاپن بود.
علاوه بر این تاثیرات، آیین بودا در خدمت آن بود كه حیات دینی ژاپنی‏ها را به اوج برساند و نیروی زیست‏به آن بدهد و این كار را از راه برانگیختن آرمان‏های كلی و پالودن احساس‏های دینی و زیبایی‏شناختی آن‏ها كرد. دین بودا را مردم اول برای این پذیرفتند كه اشتیاق‏هایشان را برای رسیدن به یك فراسو ارضا كنند، و این دین مصالح فراوانی برای نظر فرارونده یا متعالی فراهم آورد و جان مردم را به بینش‏هایی گسترده‏تر و اسراری عمیق‏تر از آنچه تاكنون در خیالشان بود هدایت كرد. هنرها و ادبیات قویا برانگیخته شد; روش‏های تربیت روحی به گونه‏ای دقیق و سنجیده ساخته و پرداخته شد; نهادهای مذهبی سازمان یافت; یك نظام كیهان‏شناسی و آخرت‏شناسی آموخته شد، با صحنه‏هایی از حیات آینده كه به طور گرافیكی ترسیم شده بود، و نیز آن اعمال رازورانه (7) كه آیین بودا با خود آورده بود.
آیین بودایی كه به ژاپن آورده شد مهایانه (8) بود، یعنی گردونه یا طریقت‏بزرگ، همراه با كیش‏های بسیارسویه و نظام‏های فلسفی‏اش. این شكل از آیین بودا كه اندیشه‏ها و اعمال گوناگون را جذب كرده بود و با آسیای میانه و چین تماس داشت، تمام آن عناصر بسیارگونه را به ژاپن آورد. اما ژاپنی‏ها همیشه آماده‏اند كه زیاده‏روی‏ها و گزافه‏گویی‏های آن را خنثی كنند و مراحل گوناگون آیین بودا را با نیازهای خود سازگار كنند. به این ترتیب آیین بودای ژاپنی شاخه‏ای كاملا متمایز از آیین بوداست كه با همه گونه‏های قاره‏ای آن فرق دارد. به نكته دیگری هم باید اشاره كرد، به این معنی كه نه فقط مقداری از كتاب‏ها و سنت‏هایی كه در هند و چین از میان رفته‏اند در ژاپن نگهداری می‏شوند، بلكه از طریق آن‏ها می‏توان رد توسعه مستمری از شكل‏های مختلف آیین بودا را دنبال كرد.
به این طریق، تاریخ دین‏ها و اصول اخلاقی ژاپن برهمكنش نیروهای گوناگونی را نشان می‏دهد كه حیاتشان بیشتر در تركیب نمودار می‏شود تا در تضاد. می‏گویند شاهزاده شوتوكو (9) بنیادگذار تمدن ژاپنی، سه نظام دینی و اخلاقی موجود ژاپن را به ریشه، ساقه‏ها و شاخه‏ها، و گل‏ها و میوه‏های درخت مانند كرده است. شینتو آن ریشه است كه در خاك منش مردم و سنت‏های ملی نشانده شده; آیین كنفوسیوس در ساقه و شاخه‏های نهادهای آموزشی دیده می‏شود; آیین بودا گل‏های احساس دینی را شكوفا كرد و میوه‏هایش زندگانی روحی بود. این سه نظام را اوضاع و احوال آن زمانه‏ها و نبوغ مردم در یك كل مركب حیات روحی و اخلاقی ملت قالب زده و تركیب كرده بود. اما در قرن پانزدهم خط فاصل میان آیین بودا و نظام‏های دیگر مشخص شد، و سرانجام آن تركیب در سیر قرون بعد تجزیه شد. بااین‏همه، این سه نظام چنان از درون و باظرافت در جان و دل مردم عجین شده‏اند كه حتی ژاپنی‏های امروزی هم، دانسته یا ندانسته، در آن واحد پیروان این آموزه‏های گوناگونند، و هیچ نظامی را به طور مطلق كنار نگذاشته‏اند.
باید در این فرآیند امتزاج به یك نكته اشاره كرد و آن تساهلی است كه در آن می‏بینیم. در سراسر این تاریخ تماس و تركیب، فقط نمونه‏هایی استثنایی از اذیت و آزار و جنگ‏های دینی به چشم می‏خورد و این تا حد زیادی ناشی از طبیعت عمل‏گرای این مردم بود كه آن‏ها را از دویدن به سوی كرانه‏ها یا زیاده‏روی‏ها و تعصب باز می‏داشت. علت دیگر را باید در سرشت‏خود دین‏های وارداتی جست. آیین كنفوسیوس یك نظام اخلاقی عملی بود كه چندان توجهی به اعتقاد و عقیده جزمی نداشت، در حالی كه آیین بودا دینی بود كه به طور چشم‏گیری ایده‏الیستی و تساهل‏گرا بود. این دو نظام هرگز گرفتار كشاكش نشدند، مگر موقعی كه كنفوسیوسی‏های متعصب قرن هفدهم، شروع كردند به حمله كردن به آیین بودا، برای انگیزه‏ای كه صرفا دینی نبود. (10) اما به طور كلی می‏توان گفت كه تساهل رواج یافت، و این هنگامی بود كه این تماس هرگز نه به هماهنگی كامل منجر شد و نه به جذب كامل یكی در دیگری. نبود چنین تخاصمی شاید تا حدی ناشی از میل به جدا نگه‏داشتن جنبه‏های فرارونده یا متعالی آرمان دینی از اخلاق عملی زندگی روزمره باشد، چنان كه گویی تقسیمی میان این دو مرحله از زندگی وجود داشت. همیشه راه‏حل را در مصالحه عملی می‏جستند نه در جست‏وجوی نظری یا عقلی پیامدها.
نكته دیگری را كه باید در زمینه تساهل مطرح كرد رابطه میان دین و دولت است. شینتو همیشه از سوی حكومت و اجتماع حمایت می‏شده، در هر محلی ایزدكده‏ای داشته است، اما هرگز به سطح یك سازمان كلیسای دولتی نرسید. از طرف دیگر، آیین بودا هم كه مدتی به مقام قدرت كلیسای دولتی رسید و اسقف‏هایش همپایه مقامات دولتی شدند، باز هرگز سعی نكرد دین‏های دیگر را سركوب كند، بلكه همیشه تلاش می‏كرد آن‏ها را جذب كند. آیین كنفوسیوس در ست‏حكومت نقش یك ابزار مفید را بازی می‏كرد، اما به‏ندرت مدعی اقتدار انحصاری شد. به این ترتیب كومت‏شاهرگ‏های مهار نهادهای دینی را در دست داشت، در حالی كه مردم، هم دین‏پیشگان و هم مؤمنان، از رهبری طبقات حاكم پیروی می‏كردند. این وضع تا موقعی رواج داشت كه ملت را یك حكومت مركزی اداره می‏كرد و لطنت‏بالاترین مرجع دین و اخلاق به شمار می‏آمد. اما موقعی كه كشور به دولت‏های خان‏خانی یا ملوك‏الطوایفی (فئودالیسم) تقسیم شد، پیكره‏ها یا هیئت‏های دینی به نفع قلمروهای فئودالی شروع كردند به جنگ و جدال با یكدیگر. به این ترتیب، در عصر جنگ‏ها كه از قرن پانزدهم تا شانزدهم طول كشید، نبردهای خونینی در میان فرقه‏های بودایی درگرفت، در همان حال آشوب زمانه دامن‏گیر میسیون‏ها یا دستگاه‏های تبلیغاتی كاتولیك‏ها هم شد و سرانجام هم آنان را از ژاپن بیرون راندند.
به این طریق، نظر و منافع حكومت مركزی در مرحله اول، و همین طور هم نظر و منافع طوایف مسلط یا امیران فئودال در مرحله بعدی، سرنوشت نهادهای دینی و نهضت‏های تبلیغی را تعیین می‏كرد. كنترل حكومت، كه نجبا از آن حمایت می‏كردند، یا رهبری آن، كه به دست طبقات بالا بود، تقریبا همیشه احساسات و وجدان بیشتر مردم را هدایت می‏كرد. البته نمونه‏های استثنایی هم وجود داشت، مثل موقعی كه یك شخصیت قوی اظهار وجود می‏كرد یا توده مردم صدایشان را بلند می‏كردند، چنان‏كه در قرن سیزدهم می‏بینیم. وانگهی، حالا دیگر زمانه به‏سرعت در حال دیگرگونی است و زندگی اخلاقی و دینی ملت وارد مرحله تازه‏ای از آزادی شخصی و انتخاب فردی می‏شود. این تنازع برای آزادی و اظهار وجود از سوی مردم نتیجه اوضاع جدیدی است كه خود ناشی از تاثیر یك تمدن نو است، خصوصا در رژیم صنعتی; هر چند پیامد آن را بعدا باید دید، اما این جریان هرگز به سوی رژیم قدیمی فرمان‏برداری صرف نخواهد رفت. هنوز یك سؤال باقی است: مسیحیتی كه به‏تازگی به ژاپن آورده شده بود - كه در نتیجه مشكلات تمدن‏جدید در خانه خودش با بحران دست‏به گریبان بود - چه نقشی بازی خواهد كرد؟

دوره‏های تاریخ دین

(1) دین آغازین ژاپنی‏ها پرستش سازمان‏نیافته خدایان و ارواح طبیعت و نیز ارواح مردگان بود. این دین، كه به شینتو معروف است، در سپیده‏دم تاریخ شروع كرد كمابیش به توسعه دادن تجلیات روشن قهرمان‏پرستی و نیاپرستی، با یك زمینه طبیعت‏پرستی. این دین بخش تفكیك‏ناپذیر سنت اجتماعی بود، و ایل یا زندگی مشترك اجتماعی مردم تایید و همبستگی خود را از پرستش آن خدایان می‏گرفت. وقتی ایلات و طوایف به‏تدریج تحت قدرت و اعتبار یك خاندان فرمانروا، كه باور می‏داشتند از بانوخدای خورشید آمده‏اند، به هم آمیختند، به این بانوخدا به مثابه برترین خدای شینتو حرمت می‏گذاشتند و پرستش او سیمای محوری آیین ملی شد. این دو جنبه از دین شینتو، یعنی اجتماعی و ملی بودن، در سپیده‏دم عصر تاریخی قدرت گرفتند، و آن سنت‏حتی امروزه هم نقش قابل ملاحظه‏ای در زندگی اجتماعی و روحی ملت‏بر عهده دارد.
(2) معرفی تدریجی تمدن چینی، كه تاریخش به حدود قرن سوم میلادی می‏رسد، و معرفی آیین بودا در قرن ششم، با رشد نیرومند اجتماعی و پیشرفت وحدت ملی همراه بود. ملت‏شروع كرده بود به آموختن چیزهای نو و فرهنگ شكوفای آن زمان قاره آسیا، و آیین بودا از راه الهام بخشیدن به آرمان‏های والاتر و ترغیب هنرها و ادبیات، انگیزه‏ای حیاتی به توسعه تمدن بخشید. دین نو هنرها و علم، ادب و فلسفه را وارد كرد، و این‏ها همه به مثابه ابزارهای تبلیغ عمل می‏كردند و از طریق پیشرفت‏حیرت‏انگیز كار تبلیغی‏شان، كل كشور در قرن هفتم به یك سرزمین بودایی بدل شد. میان سلطنت و دین اتحاد تنگاتنگی برقرار شد، و از آن‏جا كه دین وارداتی سخت از وفاداری به حكومت‏حمایت می‏كرد، همین امر تحكیم ملت را تحت فرمانروایی پادشاه ممكن كرد، و این در حالی بود كه به ترغیب طبقات حاكم، كارهای تبلیغاتی بودایی گسترش می‏یافت و تسهیل می‏شد. به این ترتیب آیین بودا در حدود سیصد سال پس از معرفی‏اش به ژاپن، در مسیری محكم و استوار در حیات ملی ژاپن پا گرفت و به راه‏های بسیار، شكوه‏های فرهنگش تجلی یافت.
(3) در آغاز قرن هشتم و نهم میلادی، وحدت ملی مشخص و حكومت مركزیت‏یافته به دست آمد. یاری متقابل سلسله مراتب بودایی و دیوان‏سالاری درباری، در سراسر سه قرن بعد، سیمای هدایت‏گر زندگی اجتماعی و دینی و سیاسی بود. این دوره، كه فرمانروایی «صلح و آسایش‏» خوانده می‏شد، در واقع دوره كلاسیك فرهنگ ژاپنی بود. الهام عمیق برگرفته از آیین بودا احساسات و زندگی مردم را مشخص می‏كرد، به طوری كه می‏توان تاریخ شكوفایی ادبیات ملی را، كه عمیقا رنگ و بوی احساس بودایی داشت، از قرن دهم دانست. تعلیم بیش از حد پالایش‏یافته آیین بودا، با اسرار و جلوه‏های هنری‏اش، اشراف را كه حامیان عمده این دین و مراتب آن بودند به احساساتی‏های زن‏صفت و تباه بدل كرد. با این انحطاط نجبای درباری، حكومت مركزی به ضعف گرایید و پایان رژیم دیوان‏سالار مقارن بود با واكنش شدید سپاهی‏ها، كه در ایالات می‏زیستند و كمتر تحت تاثیر احساساتی‏گری بودند. این دیگرگونی، كه در بخش آخر قرن دوازدهم به اوج رسید، اعلام یك نوزایی نیروی بومی مردم شهرستان‏ها بود، كه به تاسیس یك رژیم فئودالی تحت‏یك خودكامگی نظامی منجر شد.
(4) قرن سیزدهم دوره مهمی را در تاریخ ژاپن مشخص می‏كند. همراه با دیگرگونی‏های سیاسی و اجتماعی كه در آن قرن رخ داد، دین‏های نو یا شكل‏های نوی از آیین بودا در پاسخ به تقاضاهای روحی بیشتر مردم پدید آمدند. آیین بودا دیگر یك امر حكومت ملی نبود و مسئله تقوای فردی شد. روح جنگ‏باره آن عصر بازتابش را در دین نیز یافت و رهبران مبارز آیین بودا دوش‏به‏دوش استادان تربیت روحی پیدا شدند كه با زندگی نظامیان همساز بودند. نهادها راه را برای منش فردی باز كردند و مردان نیرومند كار تبلیغی را نه فقط جدا از مراجع قدرت، بلكه غالبا در ستیز با آنان انجام می‏دادند. از این نظر قرن سیزدهم نشان نوی در جنبش دینی با خود دارد، و نیروی این روح نو در جنبش‏های هنری و ادبی نیز تجلی كرد.
دیگرگونی‏های بیشتر در قرن چهاردهم صورت گرفت. یك انقلاب سیاسی و جنگ‏های داخلی رخ داد كه به تقسیم دودمانی انجامید. این بحران اعتبار شاهی انگیزه‏ای بود برای نوزایی اندیشه‏های شینتو ملی كه برخی میهن‏پرستان سخن‏گویانش بودند. اینان تلاش می‏كردند كه تمام اندیشه‏های اخلاقی و آموزه‏های دینی موجود ژاپن را در تجلیل اورنگ شاهی متمركز كنند. اما روند زمانه مخالف اخلاق‏گرایان میهن‏پرست‏بود، و این زمانه‏ای بود كه نشانه‏های انحطاط اخلاقی و تجزیه اجتماعی بیش از پیش در آن نمودار می‏شد. در كنار جنگ‏های فئودالی آتش جنگ و جدال دینی هم بالا گرفت، و این آشفتگی دویست‏سال به درازا كشید، تا میانه قرن شانزدهم، كه كم‏كم آفتاب صلح دمید. با آمدن مبلغان یسوعی، در اواسط قرن پانزدهم، آشفتگی بالا گرفت; به دنبال پیشرفت‏سریع تبلیغاتشان زجر و آزار خونین نودینان رخ داد; و سرانجام هم كار به آن‏جا كشید كه آنان را از ژاپن بیرون راندند.
(5) در آغاز قرن هفدهم، به دنبال بازگشت صلح و وحدت سیاسی، تبلیغات كاتولیك‏ها و مناسبات خارجی یكسره برچیده شد. این سیاست انزوا در طی سه قرن بعد پیامدهای بسیاری در حیات سیاسی، اجتماعی، عقلی، اخلاقی و دینی ملت داشت. آیین بودا، كه در آن دوره ابزار مفیدی در ستیز با مسیحیت‏بود، از حیثیت و اعتبار گوناگونی برخوردار شد، و روحانیان آن زندگی پرناز و نعمتی داشتند. حكومت نظامی یك درست‏پنداری (11) یا بهدینی دولتی آموزه اخلاقی را بنا نهاد، و نظم اجتماعی را نیروی تركیبی این اخلاق درست‏پندار و حكومت فئودالی قدرتمند، به‏استواری تاسیس و حفظ كردند. فرمانروایی ملوك الطوایفی در مدت انزوای ملی این امكان را یافت كه قواعد و آداب شدید و غلیظی در زمینه امتیاز طبقاتی بیاورد و قوانین صلح را سفت و سخت اعمال كند، و این صلحی بود كه در همه مراحل حیات عمومی به سوی یك صورت‏گرایی (فورمالیسم) راكد گرایش داشت. نتیجه این كارها پالایش افراطی زندگی و احساسات در داخل محدوده‏های مجاز بود. همین امر سرانجام در جان‏های نیرومند، روح شورش و آرزوی دیگرگونی برانگیخت. در این میان، نزدیك به اواخر قرن هجدهم، نیروهای غربی، كه در آن موقع هدفشان اقیانوس آرام بود، شروع كردند به كوبیدن دروازه این ملت منزوی، و این فشار بیرونی در شتاب دادن به جنبش‏های انقلابی كه در داخل آن پیدا شده بودند مؤثر بود، و سرانجام هم این نیروهای تركیبی رژیم فئودالی را در میانه قرن نوزدهم سرنگون كردند و اقتدار پادشاهی را بازگرداندند، چرا كه می‏پنداشتند این اقتدار شرط اساسی وحدت ملی در عصر مناسبات و رقابت‏بین‏المللی است.
(6) بازكردن دروازه ژاپن به روی مناسبات با بیگانگان در 1859، و بازگشت رژیم امپراتوری در 1868، منجر به كنار گذاشتن تمام بازدارنده‏هایی شد كه سنگ راه صلح و آرامش بود. حكومت و مردم، در هیجان شدید ورود به یك عصر نو، بی آن كه زشت و زیبا كنند، به تمدن غربی خوشامد گفتند. بنیادگذاری نهادهای نو، رشد صنعت و تجارت، تاسیس حكومت مبتنی بر قانون اساسی، میزان توفیق و مشكلات ناشی از دو جنگ با بیگانگان، همه دست‏به دست هم دادند و مشكلات فراوانی پدید آوردند كه در تجربه این ملت تازگی داشت. زندگی اجتماعی سرشار از نیرو بود، اما همه چیز از میان مشكلات انتقال می‏گذشت - مشكلاتی كه ناشی از میراث دیرینه سال احترام‏آمیز فرهنگ شرقی بود و با تمدن جدید از غرب آمده تعارض داشت. تماس و واكنش میان دین‏های گوناگون، از كهنه و نو، گیج‏كننده بود، و جدال میان واكنش محافظه‏كارانه و زیاده‏روی‏های رادیكال بسیار خشونت‏بار بود. درست همان طور كه مد این مشكلات به‏شومی بالا می‏آمد، مرگ فرمانروای بزرگ در 1912 رخ داد و به دنبال آن هم جنگ جهانی درگرفت. جریان‏های متغیر و متعارض به‏ناگزیر بر تمام مراحل زندگی ملت تاثیر می‏گذارند. به نظر می‏رسد كه مشكلات درونی ناشی از موقعیت‏های اجتماعی و سیاسی، تعارضات میان سرمایه و كار، شكاف میان نسل‏های قدیم و جدید در زمینه نگرش‏هایشان به زندگی، اكنون مسائل دین‏داری یا آرمان‏های اخلاقی را تحت‏شعاع قرار می‏دهد. ژاپن با مشكلات مضاعفی روبه‏رو بود، یعنی هم مشكلات گذار از رژیم فئودالی به رژیم صنعتی تمدن مدرن - و رژیم فئودالی با آرا و نیروهایش كمابیش همچنان مقاومت می‏كرد - و هم مشكلات حل تمام مسائل ناشی از ناهنجاری‏های برخاسته از جذب سریع فرهنگ وارداتی - فرهنگی كه سرنوشتش فی‏نفسه دستخوش تردید بود. طبعا دین هم درگیر این وضع آشفته بود، و هیچ كس جرات نمی‏كرد كه نتیجه را پیشگویی كند; بااین‏همه، تجربه‏ها و دستاوردهای گذشته ملت ژاپن شاید امكان یك راه معین برقراری هماهنگی را نشان دهد.

دین شینتو و نظام اجتماعی - مراحل آغازین و بقا
سیماهای عمومی شینتو

«در آن بوم، خدایان (یا ارواح) بودند بی‏شمار، كه با تابش شب‏تابان می‏درخشیدند، وخدایان بدسگال بودند كه به كردار مگسان وزوز می‏كردند، و نیز درختان و گیاهان بودند كه می‏توانستند سخن بگویند.» (12) این را درباره مجمع‏الجزایر ژاپن گفته‏اند هنگامی‏كه بنیادگذار ملت اندیشید كه از آسمان بدین كشور فرود آید. و در جای دیگرگفته‏اند كه «آن خدایی كه در آغاز این دولت را بنیاد نهاد، از آسمان فرود آمد واین‏دولت را در دوره‏ای كه آسمان و زمین از یكدیگر جدا شدند، و هنگامی كه درختان و گیاهان سخن می‏گفتند، بنیاد نهاد.» دینی را مجسم كنید كه تا پرستش این خدایان یا ارواح می‏رسد و تقریبا هیچ آموزه اخلاقی یا نظرات متافیزیكی ندارد. این دین را نمی‏توان جز به صفت «ابتدایی‏» نامید، هر چند این اصطلاح دقیقا در معنای مردم‏شناسی آن نیست. نظام‏های معینی، گهگاه، بر شالوده آن اندیشه‏های ابتدایی بنانهاده شده‏اند، و در واقع تلاش‏های كمابیش موفقی صورت گرفته است كه یك زندگی ملی بر پایه پرستش آن خدایی گذاشته شود «كه در آغاز این دولت را بنیاد نهاد.» باورها و اعمال وابسته به آن خدایان‏وارواح حتی در این روزهای قرن بیستم هم به شكل یك نیروی زنده در میان مردم باقی مانده و نشان‏دهنده عناصر بنیادی زندگی دینی و اجتماعی است، عناصری كه‏شاید از آن‏ها شاخه‏های نو دین یا شبه‏دین پدید آید و می‏آید. كل مجموعه باورها وپرستش به شینتو معروف است كه به معنای «راه خدایان (یا ارواح)» است و شاید بتوان آن را دین ملی یا عامیانه ژاپنی‏ها نامید، همان‏طور كه دین باستانی و بومی آنان بود.
اما نام شینتو در قرن ششم میلادی پیدا شد، به این قصد كه فرقی بگذارند میان دین بومی و آیین بودا، و «راه‏» خوانده‏شدنش شاید ناشی از تاثیر آیین دائو باشد، كه دین چینی «راه‏» بود (13) آیین دائو دینی است كه یافت‏های فراهنجاری (14) را به مثابه هدف آرمانی یا امكان فرجامین انسان‏ها در حیات جسمانی می‏داند، و این با آموزه‏های اجتماعی واخلاقی آیین كنفوسیوس در تقابل است - كه دین تركیبی‏ای بود از طبیعت‏گرایی وفراطبیعت‏گرایی كه تاثیر زیادی در باورهای عام مردم چین و كره داشت، و تعجبی نداشت كه نظریه‏پردازان شینتو سیماهای مشابهی در آن یافتند و برخی اندیشه‏ها و اعمال دائوی را پذیرفتند. (15) به هر حال، شینتو در اساس بیشتر یك مجموعه باورها و آداب باستانی است، نه یك نظام دینی. این باورها به‏رغم تاثیرات نظام‏های بیگانه، مثل‏آیین بودا و آیین كنفوسیوس، در طی فراز و فرودهای تاریخ به‏نسبت دست‏نخورده مانده‏اند. به این ترتیب چندان غیرطبیعی نیست كه هواخواهان شینتو حتی امروزه هم دینشان را چنین می‏خوانند: «راهی به دنبال شیوه خدایان‏» یا «آن گونه كه خدایان بدان‏دست می‏یازیدند» (كامی ناگارا نو میچی). اما از سوی دیگر نباید فراموش كرد كه‏تلاش‏هایی كه مكررا برای سازمان دادن این باورهای ابتدایی به صورت دین ملی یادولتی صورت گرفته، حول ستایش پادشاه به مثابه خلف «خدایی كه دولت را بنیاد نهاد»، خصوصا بانوخدای خورشید، مستقر شده است. این بانوخدا برترین خدای دین‏شینتو است. گرچه هرگز نمی‏توان میان این دو جنبه از شینتو یك خط روشن متمایز كشید، یعنی كه ابتدایی و عامیانه در یك طرف باشد و ملی و رسمی در آن طرف،اما تمایز و بستگی میان آن‏ها را می‏توان همانند تمایزاتی دانست كه میان خدایان‏سر و راز و خدایان المپی یونانیان هست، همان طور كه خانم هریسون در ثمیس (16) نشان داده‏اند. تاریخ شینتو، اگر به گونه گسترده‏ای به آن نگاه كنیم، یك سلسله واكنش‏میان این دو عامل است، یعنی هم تحت تاثیر توسعه زندگی ملی در سازمان‏دهی اجتماعی و سیاسی است، و هم پاسخی است‏به نفوذ غالب دو آیین بودا وكنفوسیوس.
باری، این خدا یا روح، كامی (17) خوانده می‏شود، به معنای «برتر» یا «مقدس‏» یا «معجزه‏آسا»، هرچند كه باب بحث‏بر سر اشتقاق این كلمه باز است. شاید بتوان هر چیزی یا هر باشنده‏ای را كه هیجانی یا عاطفه‏ای مهرآمیز یا هیبت‏انگیز برمی‏انگیزد، و برای حس سر جاذبه داشته باشد، كامی به شمار آورد و سزاوار حرمت دانست. برخی از كامی‏ها را ساكنان آسمان‏ها می‏پنداشتند و برخی دیگر را مقیم موقت هوا یا جنگل‏ها می‏دانستند یا ساكن در سنگ‏ها و چشمه‏ها، یا آن كه خود را در جانوران و انسان‏ها نشان می‏دادند. شاهزادگان و پهلوانان كامی‏هایی بودند متجلی در شكل انسان، یا هر شخص می‏توانست‏با نشان‏دادن نیروهای فراهنجاری خود كامی شود. این خدایان، چنان‏كه یك نظریه‏پرداز متاخر شینتو می‏گوید، انسان‏هایی بودند به سن و سال خدایان، حال آن‏كه انسان‏ها خدایانی هستند به سن و سال انسان‏ها. در حقیقت، فقط یك خط ساختگی می‏توان میان عصر خدایان و عصر انسان‏ها كشید، و خدایان، ارواح، انسان‏ها و هر چیز یا هر پدیده طبیعی، حتی در عصر بعدی انسان‏ها، به‏آسانی از یك قلمرو گذشته به قلمرو دیگر می‏روند. «در آغاز» انسان‏ها و جانوران خدا بودند و گیاهان و سنگ‏هازبان داشتند; اما حتی حالا هم، بنا بر تصور شینتو، چندان فرقی نكرده است. به این ترتیب تعجبی ندارد كه از این خمیرمایه هر گونه خدایی را بتوان به كرسی نشاند و گرامی داشت، و آن اسرار خام، كه غالبا در حالت پدید آمدنشان نیرومندند، میزان معینی از نفوذ اعمال می‏كنند.
این خدایان یا ارواح كمابیش انسان‏واره شدند و چنین و چنان میكوتو (18) (شكوهمند)، یا نوشی (19) (خداوندگار، مولا)، هیكو (20) (سرور) یا هیمه (21) (بانو) خوانده شدند، بااین‏همه فردیتشان همیشه متمایز نبود. در برخی موارد یك شخص یا یك شی‏ء را كامی فی‏نفسه می‏دانستند، اما در بسیاری موارد دیگر انسان‏ها یا اشیا را، به دلیل آن كه دارای الوهیت‏یا روحی خاص بودند، به مثابه كامی حرمت می‏گذاشتند. این‏جا هم باز نمی‏توان نه هیچ تمایز روشنی میان این دو مقوله از موجودات مقدس كشید و نه در پرستش یك خدا انسان‏وارگی او ضروری است. همچنین باید یادآور شد كه نه در پرستش و نه در اساطیر تمایز جنسی هرگز نقش چندان مهمی نداشت، و صفات و كنش‏های خدایان به‏آسانی متغیر و قابل جایگزینی بود. (22)
خلاصه، شینتو به مثابه دین، پرستش سازمان نیافته ارواح بود كه ریشه در هستی فطری انسان داشت، كه او احساس می‏كرد با نیروهای زنده جهان انباز است و نیروی حیاتی‏اش را در آیین مشترك اجتماعی (كومونی) نشان می‏داد. زیرا كه این پرستش غالبابا افسانه‏های محلی و آداب مشترك اجتماعی پیوند داشت، و بیشتر خدایانی كه‏بدین‏گونه پرستیده می‏شدند ارواح نیاكانی یا قیم جوامع (كومون‏ها) به شمار می‏آمدند. بدین‏گونه آیین مشترك اجتماعی محوری بود كه سنت‏ها و زندگی مردم حول آن می‏گشت، و بر این باور بود كه آن‏جا خدایان یا ارواح، جانوران و درختان، حتی سنگ‏ها ورودها، با انسان‏ها پیوندی زنده دارند. اما گاهی داستان‏هایی از كامی‏هایی می‏گفتند كه‏صرفا داستان یا خیالات شاعرانه‏ای بود درباره رویدادهای طبیعت كه به شیوه رویدادهای انسانی نقل می‏شد. همپای با عناصر بازیگوش این اسطوره‏ها، اسرارهیبت‏آمیزی هم در این پرستش وجود داشت; نقش سنت‏ها و آداب همان قدر بزرگ بود كه كه نقش تجلیات بنیادی امیال و غرایز، و تمام این عوامل غالبا چنان به هم‏آمیخته بود كه شینتو دربردارنده دین و رسوم، شعر و فرهنگ توده‏ها، سیاست و جادو بود.
اما در پایان باید به نكته خاصی اشاره كرد: شینتو به‏طور چشم‏گیری دین یك مردم كشاورز است. تجلی مكرر ارواح گیاهان و غله، رابطه نزدیك موجود میان مردم و خدایان مشترك اجتماعی، بندهای تنگاتنگی كه خدایان را به اشیای طبیعت می‏بندد، تمام این‏ها زندگی مردمی كشاورز و اسكان‏یافته را در اجتماعات نزدیك به هم نشان می‏دهد. موقعی كه این دین در طی چند قرن تا قرن هشتم كمابیش سازمان یافت، در آن بر برتری بانوخدای خورشید تاكید می‏شد، و او طبعا به مثابه نگهدارنده كشاورزی و به مثابه نیابانوی خاندان فرمانروا ستایش می‏شد. به این ترتیب دین شینتو یك دین ابتدایی به معنای دقیق كلمه نیست، بلكه نشانه‏های دین ملی را دارد كه وحدت ملت را تحت فرمانروایی امپراتور، كه آن [فرمانروایی] را با نگهبانی آن بانوخدای بزرگ می‏دانستند، شكوه می‏بخشد.

اسطوره‏شناسی شینتو
بی‏نظمی آغازین و نمو حیات

یزدان‏شناخت (23) مشخصی در شینتو نبود، اما، چرخه معینی از اسطوره‏های كیهان‏شناختی را می‏توان در آن بازشناخت. می‏گویند كه از آن بی‏نظمی آغازین (24) كه به دریای گل و لای فروپوشیده در تاریكی می‏مانست، سه خدا بیرون آمدند. سر این سه سرور مركز آسمان (آمه - نو - میناكه - نوشی) (25) ،یا فرمانروای سرزمین جاودانه (كونی - توكو - تاچی) (26) بود، و آن دو تابع وی بودند، و یكی پدیدآورنده والا (تاكا - می - موسوبی) (27) بود و آن دیگری خدا یا پدیدآورنده اسرارآمیز (28) یا خدایی (كامی می - موسوبی). این زوج آخری به نظر می‏رسد كه رمز اصول نر و ماده تولید و زایش باشند و گاهی آن‏ها را همان نرینه‏خدا یا نرخدا (كامی روگی) (29) و مادینه خدا (كامی رومی) (30) دانسته‏اند; یعنی همان پدرخدا و مادر خدا كه مدام آن‏ها را در آیین‏ها به نیایش طلب كرده‏اند. (31) اما این سه‏گانه اول بدون فرزند از میان رفتند و پس از آن‏ها یك سلسله خدایان همانند آمدند كه خودانگیخته یا خلق‏الساعه و مستقل از یكدیگر پدید آمده بودند. همه آن‏ها از بی‏نظمی آغازین پدید آمدند و بی هیچ نشان ناپدید شدند. اما لقب‏هاشان نشان می‏دهد كه غرض از آن‏ها این بود كه نیروهای تولید یا زایش خودانگیخته را، مثل لجن، بخار و جرم‏ها، كه فكر می‏كردند آن‏ها چنین‏اند، انسان‏واره كنند.
به این‏ها می‏گویند خدایان آسمانی در هفت نسل، و از خدایان خاكی كه می‏گفتند روی زمین كار می‏كنند متمایزند. سؤال جالب این است كه آیا اولی به آن گروه از خدایانی تعلق داشت كه دیگر پرستیده نمی‏شدند، یعنی خدایان فراموش شده بودند، یا فقط انتزاعاتی‏وام گرفته از بیرون‏بودند. هرچند شاید هرگز نتوان‏منتظر جواب‏نهایی این مسئله بود، اما نگارنده تمایل به گزینه اول دارد، به خاطر برخی همانندی‏ها در دین‏های دیگر.
آخرین زوج این سلسله، نری كه دعوت می‏كند (ایزانا - گی) و ماده‏ای كه دعوت می‏كند (ایزانا - می) است. می‏گویند كه این دو به فرمان خدایان آسمانی به زمین آمدند تا جهان خاكی را پدید آورند. به احتمال زیاد آن‏ها را تجلیات خاكی اصول نر و ماده سه‏گانه آغازین می‏دانستند. آن‏ها چیزهای بسیاری را یگانه كردند و به زایش پرداختند: اول از همه مجمع‏الجزایر ژاپن را پدید آوردند و سپس چیزها یا ارواح را مثل آب‏ها، بادها، كوه‏ها، كشتزارها، مه‏ها، غذاها، آتش و مانند این‏ها. این را آشكارا تولید و زایش جنسی می‏دانستند، در حالی كه از طرف دیگر، باور به زایش خودانگیخته و دگردیسی حتی در داستان‏های تولد فرزندانشان نیز دیده می‏شود; عقیده بر این بود كه این دو وجه زایش در كنار هم وجود دارند. هر چیز زاده یا تولید شده را كامی، یا خدایان و ارواح می‏خواندند، گرچه در عمل فقط چند تا از آنان پرستیده می‏شدند. میانشان تمایز جنسی برقرار بود، اما هیچ نقش مهمی در اساطیر و آیین نداشت، شاید به این دلیل كه جان ژاپنی هنوز به حالت انسان‏وارگی قطعی نرسیده بود.
سرانجام، زوج خدایی، فرمانروایان جهان را پدید آوردند، مثل بانوخدای آسمان‏افروز (آما - ته‏راسو اومی - كامی) (32) فرمانروای ماه (تسوكی - یومی) (33) و پهلوان تیزتك دلیر [بی‏باك خشمگین] (تاكه‏هایا سوسانوو (34) ) (35) . قلمرو نور، از جمله آسمان و زمین، به بانوخدای خورشید [آماته‏راسو] منسوب بود، قلمرو شب به خدای ماه، اما اقیانوس، همراه با قلمرو چیزهای پنهان، به فرمانروایی تیزتك [سوسانوئو] سپرده شده بود. خدای ماه هرگز نقش برجسته‏ای بازی نمی‏كرد; فرمانروایی عالم میان دوتای دیگر تقسیم شده بود، تقسیمی بود كه می‏بایست اهمیت زیادی در روایت‏های اسطوره‏ای داشته باشد، چون امكانش هست كه بازتاب برخی رویدادهای سیاسی و اجتماعی در آن‏ها باز شناخته شود، همان‏طور كه پس از این خواهیم دید.
به این ترتیب، زوج خدایی پدیدآورندگان حیات روی زمین بودند، اما زندگی با لنگه ضروری‏اش، یعنی مرگ، همراه بود. اسطوره‏شناسی به ما می‏گوید كه چگونه خدای مادینه، كه بعدا روح شر و مرگ شد، به هنگام پدیدآوردن آتش، گرفتار مرگ شد و به مقام زیرین خاك رفت كه آن‏جا را مرگ و تاریكی فراگرفته‏اند. در این مورد مرگ را ظاهرا چیزی از طریق تب تصور می‏كردند و آن را اولین نمونه نیستی و فنا می‏شمردند. خدای نرینه، مثل اورفه، همسر درگذشته‏اش را تا جایگاه تاریكش دنبال كرد، سعی كرد كه با روشن كردن مشعل به او نگاه كند، در حالی كه مادینه در هراس بود، چون كه بدنش داشت تجزبه می‏شد. ماده از این بی‏شرمی خشمگین شد و سپاه ارواح خبیث و زنان خشمگین را واداشت كه نر را دنبال كرده، او را در قلمرو مرگ و تاریكی زندانی كنند. نر چون تعقیب‏كنندگان را پس راند به مرز میان جهان ظلمت و قلمرو نور رسید و آن‏جا گذرگاه را با سنگی عظیم بست و آن دو خدا روی این حصار كلماتی رد و بدل كردند. ماده تهدید كرد كه هزار نفر را در قلمرو او خواهد كشت، و از آن طرف هم نر در جوابش گفت كه او هم هر روز پانصد نفر بیش از این تعداد خواهد زایید. به‏روشنی پیداست كه غرض از این داستان، تبیین نسبت زاد و مرگ‏ها در جهان انسانی است. به این ترتیب، مرگ نمی‏توانست جای زندگانی را بگیرد، اما هراس مرگ در این داستان بیان شده، و در آن بیماری‏ها و خطرات با آلودگی یكی دانسته شده، كه باید با تطهیر از میان برود. گفته‏اند كه عمل تطهیر را خدای نر آن‏گاه باب كرد كه پس از گریختن از دام مرگ، خود را در دریا شسته بود. از آن پلیدی و آلودگی صورت‏های گوناگون ارواح خبیث پیدا شدند كه آن‏ها را از قلمرو ظلمت‏با خود آورده بود. بر آنند كه این ارواح خبیث‏یا شر هنوز در میان انسان‏ها می‏پلكند و همه جور شر و دردسر درست می‏كنند.

دو فرمانروای جهان

ما در باب پایان كار پدیدآورنده نر هیچ چیز قطعی و روشن نمی‏شنویم، مگر این كه او سرانجام خود را پنهان كرد، یا در كاخ خورشیدی جوانی (هی - نو - واكا - میا) (36) منزل دارد. پس از ناپیدایی زوج آغازین، جهان به فرمانروایی دو نفری بانوخدای خورشید و تیزتك منتقل شد. تیزتك نشانه‏های بسیاری از یك توفان‏خدا با خود دارد. بانوخدای خورشید، یا بانوی آسمان‏افروز، (37) جلوه‏های درخشان و زیبا داشت; در نشان و مهر و نجابت و نرم‏خویی بی‏همتا بود; فرزانه‏وار و هوشمندانه بر قلمرو خویش فرمان می‏راند; به همه نور زندگانی می‏بخشید و با ساختن آبراه‏ها از كشتزاران هم حفاظت می‏كرد. علاوه بر این، او را به شكل سازمان‏دهنده آداب و آیین‏های دینی نشان می‏دهند، خصوصا آدابی كه در رعایت قواعد پاكی است. خلاصه، او خدای فرمانروای صلح و نظم، كشاورزی و تهیه غذا بود. این‏جا می‏توان تصویری از نقش زنانگی را در آغاز پیدایش نظم اجتماعی صلح‏آمیز و كار و پیشه‏های كشاورزی دید. از سوی دیگر، برادر او، تیزتك، وحشی و خودخواه و سركش بود; با هیاهوی دیوانه‏وار فریاد می‏كرد; تمام وظایفش را پشت گوش می‏انداخت و در هوای میان آسمان و زمان یكه‏تازی می‏كرد. جزئیات ستمگری‏های او در حق خواهرش در آسمان یادآور خدایان توفان در اسطوره‏شناسی‏های دیگر است. می‏گویند كه فریاد و خشم و هیاهوی او برانگیخته از اشتیاق او به جایگاه مادرش است، كه او روح مرگ و ظلمت‏شده بود. از این نظر، توفان‏خدا غالبا با روح خبیث قدرتمندی، كه بر جهان نامرئی فرمانرواست، یكی دانسته می‏شود - این سیما، چنان كه دیدیم، به فرزندانش هم ارث رسیده است.
كشاكش این دو خدا در دو صحنه تصویر می‏شود; یكی در رودكناران آسمانی صلح (آما - نو - یاسو - گاوارا) (38) و دیگری در سایه‏گاهی كه بانوخدای خورشید آن را برای میهمانی بزرگ خرمن آماده می‏كرد، كه نخستین جشنواره‏های شینتو است. صحنه اول را می‏توان رمز كشاكش خورشید و ماه دانست; اما می‏گویند كه هر یك از خدایان به «دم زدن‏» آن دیگری، یا با بده بستان دم و بازدم و گوهر فرزندانی پدید آوردند. داستان دوم، كه توهین به مقدسات است، آشكارا تعارضی را در نظم اجتماعی نشان می‏دهد، اما داستان در صحنه‏ای اوج می‏گیرد كه یادآور خورشیدگرفتگی است. حكایت چنین است:
تیزتك قلمرو خواهرش را با نابودكردن برنجزارها، و آلودن آداب مقدسی كه خواهرش بنیاد نهاده بود نابود كرد. بانوخدای خورشید، از كارهای بی‏انگیزه برادرش سخت غمگین شده بود، اما با او به جنگ برنخاست، خود را در غاری پنهان كرد و بدین وسیله تمام جهان از نور محروم شد و بی‏نظمی به پا شد. هشت میلیون خدا در برابر غار گرد آمدند و سرانجام موفق شدند با به كار بستن افسون‏ها و یك رقص آیینی او را ترغیب كنند كه از آن‏جا بیرون بیاید. وقتی نور و نظم با ظهور مجدد بانوخدا بازگشت، تمام آن جمع فریاد شادی برآوردند، كه از انعكاس آن آسمان و زمین لرزیدند. این اوج روایت اسطوره‏ای است كه در آن پیروزی نور را برظلمت، و صلح و نظم را بر درنده‏خویی و نابودی می‏بینیم. این پیروزی بانوخدای خورشید بر توفان‏خدا فرمانروایی او را بر جهان تضمین كرد و اعتقاد به او به مثابه برترین خدا با این سنت كه خاندان فرمانروا از بانوخدای خورشید پدید آمدند همراه شد.
پیروزی نور بر ظلمت را سپاهیان كامی كامل كردند; اینان در ایستادگی بانوخدای خورشید در برابر نیروی مخالف، وفادارانه در كنارش ماندند. این روایت از نظر تاثیرش بر عقیده و زندگی مردم دو جنبه دارد: به عنوان یك اسطوره پدیده‏های خورشیدی، هم نشان‏دهنده باورهای مردمی كشاورز و حرمت آنان به خورشید، به مثابه سرچشمه زندگانی، است و هم مبین كار جادوگری آنان است در مورد خورشیدگرفتگی. از نظر سیاسی كه نگاه كنیم، همین باورها به تسلط یك خاندان یا طایفه معین، یعنی ایلی كه این بانوخدا را به عنوان نیابانو می‏پرستیدند، و نیز به سرسپاری ایلات دیگر به آن خاندان منتهی شد. به این ترتیب، بانوخدای خورشید در عین حال هم تجسم یك نیروی زندگی‏بخش است و هم تجسم یك فرمانروای فرزانه. از نظر جنبه اول، او یك همتای نر به همراه دارد، یعنی خدای پدیدآورنده والا، كه او به مثابه وجود نهان و والاتر او را همراهی می‏كند. اما یك شریك ماده هم هست، یعنی بانوخدای فراوانی - بخشندگی (تویو - اوكه نو كامی) (39) كه حتی امروزه در كنار او در ایسه، كه مقدس‏ترین ایزدكده‏ها است، پرستیده می‏شود. اهمیت نقش سیاسی منسوب به بانوخدای خورشید كمتر نیست. اعتقاد به خاستگاه خدایی خاندان فرمانروا با رمز اقتدار اورنگ شاهی، یك آینه، یك شمشیر و یك تسبیح نمادین می‏شود، و همه این‏ها را بانوخدای خورشید به پسینیانش سپرده است. پس از این می‏بینیم كه این سه گنج چگونه خداشناسان شینتو را به بحث‏های اخلاقی و كیهان‏شناختی كشاند. شاید بانوخدای خورشید را بتوان برترین خدای دین شینتو دانست، و پرستش او گهگاه راه نوعی یك‏خدایی را در تاریخ شینتو بازمی‏كند.
از طرف دیگر، سپاهیانی كه در برابر آن «غار آسمانی‏» گرد آمده بودند، خدای بداندیش توفان را به ناحیه دورافتاده‏ای تبعید كردند. تبعیدگاه در استان ایزومو در ساحل شمالی ژاپن قرار دارد، رو به جانب شرقی شبه‏جزیره كره. در واقع، آن‏جا یك قبیله مدعی شدند كه از اخلاف توفان‏خدا هستند، و آن‏جا تخته‏قاپو شدند و چندی در برابر فرمانروایی نژاد خورشیدی مقاومت كردند. تیزتك، به عنوان نیای قبیله ایزومو نقش پیشگام و مستعمره‏گر را به عهده داشت، و در یك داستان آمده كه او از موی سر و ریش خود كوه‏ها را در استان كی‏یی در سمت جنوب ژاپن كاشت. (40)
توفان‏خدا و پسرش را فرمانروایان ایزومو و هم‏چنین عاملان چیزهای اسرارآمیز، از جمله حتی كردارهای شر، به شمار می‏آورند. این پیامد طبیعی این مفهوم است كه توفان‏خدا ندیم یا بزرگ ارواحی است كه ساكن جهان زیرین خاكند; كاملا طبیعی است كه جان ابتدایی روح خبیث را به منظور دفع بیماری و بلایا به دعا بخواند. یكی از پسران توفان‏خدا، بدكار بزرگ (ئو - ماگاتسومی) (41) بود، كه سرچشمه هر گونه شر و بداندیشی بود، حال آن كه پسر دیگر، زمین‏دار بزرگ (ئو - كونی نوشی) (42) به همراه شریكش شاهزاده كوچك نام‏آور (سوكونا - بیكو) (43) ،كه او را سر جادوگران پزشك می‏دانند، برای بهروزی مردم كار می‏كردند. به این دلیل خدایان وابسته به گروه ایزومو را هنگامی می‏پرستیدند كه آفتی یا بلایی نازل می‏شد.
شاید همان‏طور كه انتظارش می‏رفت، تضاد میان نیروهای متخاصم به دوآلیسمی مثل دین ایران باستان، كه شینتو همانندی‏هایی با آن دارد، توسعه نیافت. برعكس، مصالحه‏ای ترتیب داده شد كه سپهرها میان دو خدا و اخلافشان تقسیم شود. فرمانروایی جهان واقعی در یك حكومت‏خداسالارانه به پسینیان بانوخدای خورشید سپرده شد وجانب اسرارآمیز دین، شامل جادو و پیشگویی، به مراقبت توفان‏خدا و فرزندانشان واگذاشته شد. می‏گویند كه این پیمان تقسیم میان فرزندان توفان‏خدا و سردارانی كه فرستاده بانوخدای خورشید بودند بسته شد. مطابق این پیمان، «قلمرو مرئی‏ها» باید به بانوخدای خورشید تعلق گیرد و «قلمرو نامرئی‏ها» به توفان‏خدا. به این ترتیب، برای همیشه بین خدایان المپی و خدایان سر و راز - با وام گرفتن یك تمثیل از دین یونانی - تقسیمی برقرار شد كه مقرر بود طبیعت و وظیفه دین رسمی شینتو را به مثابه پرستش بانوخدای خورشید تعیین كند، و عقیده بر این بود كه خدایان دیگر از بهروزی مردم در امور دنیایی مراقبت كنند. این وظیفه كیش رسمی، ملی و اجتماعی (كومونی)، هم یك قوت بود در این معنا كه پرستش شینتویی همیشه با زندگی سیاسی و اجتماعی ملت رابطه تنگاتنگی داشت، و هم در عین حال یك ضعف به شمار می‏آمد، چرا كه شینتو رسمی بیش از پیش از اسرار زندگی دینی جدا و بیگانه می‏شد. پیامد این امر آن بود كه شینتو عموما همیشه گرایش به فورمالیسم (صورت‏گرایی) و رسمیت‏گرایی داشت، و هرگاه واكنشی در برابر این صورت‏گرایی صورت می‏گرفت، شینتو به جانب رازورانه دین برمی‏گشت، و رو می‏آورد به پندارها و كردارهای خرافی مردم.

پی نوشتها:

1.« هویی موكایی‏»، كه امروزه به هیوگا معروف است، استانی است در جزیره كیوشو كه رو به اقیانوس آرام است. تل‏های بی‏شماری در این‏جاست كه نشان دهنده كاشانه باستانی این مردم است.
2. morality
3. Tsukushi
4. Black Stream یا جریان ژاپن، (Japan Current) كه به ژاپنی كوروشیو، (Kuroshio) گفته می‏شود، شاخه‏ای است از جریان استوایی اقیانوس آرام كه از ساحل شرقی تایوان، و از آن‏جا در طول شمال شرقی، در طول ساحل شرقی هون‏شو، در ژاپن، می‏گذرد و آن‏گاه به اقیانوس منجمد شمالی می‏پیوندد. رنگ آبی سیر آن سبب شده كه آن را جریان سیاه بنامند. (به نقل از وبستر جغرافیایی). م.
5. یك استثنا هست و آن گروهی است موسوم به ئه‏تا Eta كه به طور پراكنده در مركز و غرب ژاپن زندگی می‏كنند. خاستگاه و تاریخشان نامعلوم است. در زمان‏های اخیر جنبشی را در سطح كشور سازمان دادند و رفتار برابر را مطالبه می‏كنند.
6. communal
7. occult
8. Mahayana
9. Shotoku
10. همین طور زجر و آزار كاتولیك‏ها در قرن هفدهم كه با قدرت نیرویی درنده نابودی آنان را در عمل دنبال می‏كرد انگیزه‏اش آن‏قدرها كه سیاسی و اجتماعی بود ملاحظات دینی نبود.
11. orthodoxy
12. نیهون گی، گاه‏نگاره‏های ژاپن (برگردان W. G. Aston ،لندن، 1896) ج 1، ص 64، و ج 2، ص 77.
13. در واژه شینتو، جزء تو یا دو همان دائو است، به معنای راه و طریقت. م.
،در این معنا: چیزی كه تاحد زیادی از هنجار، (norm) یا متوسط بالاتر است اما همچنان تابع قوانین طبیعی است، یا فراتر از نیروهای طبیعی انسان است كه به طور طبیعی نمودنی نیست; مثلا می‏گوییم: «نیروهای فراهنجاری جان انسان‏» یا «تجربه فراهنجاری‏» یا «تجلیات فراهنجاری‏». برای این واژه paranormal هم به كار برده می‏شود. این اصطلاح را غالبا با supernatural یا فراطبیعی یا فوق طبیعی اشتباه می‏كنند. فراطبیعی اشاره است‏به یك نظم وجود كه فراتر از عالم قابل مشاهده فیزیكی یا عالمی است كه می‏توان آن را با ابزارهای معمولی تجربه كرد; از نظر درجه و نوع از طبیعت فراتر است، یا بسته به چیزی است كه از طبیعت فراتر می‏رود. مثلا «منش فراطبیعی روح‏». و معانی دیگر در همین راستا. (نقل خلاصه از فرهنگ وبستر). م.
15. در واقع نشانه‏های مشترك فراوانی در باورهای عامه ملت‏های خاور دور وجود داشت. هنوز جای آن دارد پژوهش شود كه آیا این امر ناشی از تاثیر متقابل بود یا رواج همگانی باورهای ابتدایی، یا ناشی از یك خاستگاه مشترك دین‏های آنان.
16. Themis
17 . Kami
18. Mikoto
19 . Nushi
20 . Hiko
21. Hime
22.در این باره و نكته بعدی، قیاس كنید با: آنه‏ساكی، اسطوره‏شناسی ژاپنی، در ج 3 از اسطوره‏شناسی همه نژادها (بوستون، 1928).
23. theogony
24. chaos
25.Ama-no-minaka-nushi
26.Kuni-toko-tacho
27. Taka-mi-musubi
28.Kami-mi-musubi
29. Kami-rogi
30. Kami-romi
31. قیاس كنید با: آستون، شینتو، ص 35. او فكر می‏كند كه دین سه‏گانه آغازین یك پذیرش سه‏گانه چینی واقعیت نهایی و دو اصل آن است، یعنی یین و یانگ. هم‏چنین بحث دانشمندان ژاپنی سر این است كه آیا آمه نو میناكا نوشی و كونی توكو تاچی دو خدا بودند یا یك خدا.
32. Ama-terasu Omi-kami
33. Tsuki-yomi
34. Takehaya Susanoo
35. سنت دیگری می‏گوید كه این خدایان را فقط خدای نر زایید، و این هنگامی بود كه او داشت لكه‏هایی را كه در دیدارش از جهان زیرین خاك به آن‏ها آلوده شده بود می‏شست. این تفاوت تاثیر چندان زیادی بر كل چرخه اسطوره‏ها ندارد، اما دانستن این نكته نیز جالب است كه در این نسخه دوم، خورشید و ماه از چشم‏ها زاییده شده‏اند و توفان‏خدا از منخرین.
36. Hi-no-waka-miya .ایزدكده تاگا در استان اومی، پرستشگاه اصلی اوست. وظیفه او آن‏جا نگهبانی از پاك‏دامنی زنانه است، چنان‏كه این را در جشنواره كنجكاوی برانگیزی كه آن‏جا برگزار می‏شود می‏بینیم.
37. او را ئو هیرو مه موچی O-hiru-me-muchi یا بانوی بزرگ روز نیز خوانده‏اند.
38.Ama-yasu-gawara
39. Toyo-uke no Kami . در این اساطیر هیچ داستانی درباره او گفته نشده‏است. خاستگاه او محل بحث است.
40. به افتخار توفان‏خدا یك جشنواره گل در كی‏یی برگزار می‏شود. هم‏چنین می‏گویند كه او كره را مستعمره كرد، و این داستان، كه شاید زمینه تاریخی داشته باشد، نشان دهنده بستگی میان كره و ایزومو است. قس. آنه‏ساكی، اسطوره‏شناسی ژاپنی، ص 248.
41. O-mi Magatsumi
42. O-Kuninushi
43. Sukuna-biko

منبع: سایت حوزه – فصلنامه هفت آسمان